صدای خش خش برگها!

آن کس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد

رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه میرفت

صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من گمان می کردم میگوید دوستت دارم

 

من هیچی نمی خوام!

نمی خوام به جز من دوستدار یکی دیگه بشی

نمی خوام لحظه ای حتی به فکر یکی دیگه باشی

نمی خوام صفای خنده ات را یکی دیگه ببینه

نمی خوام کسی نامش به لبهای تو بشینه

نمی خوام که نقش چهره ای در خاطرت بمونه

نمی خوام نگاهی ،به نگاه پاکت بیفته

نمی خوام به غیرازمن یکی دیگه دستتو بگیره

نمی خوام که بین ما جدایی خونه کنه

نمی خوام..................................