همه حرف ها را که نمی توان گفت ! خودت می دانی که همه هستی ام را در شوخی بازیگوشانه نگاهت باختم !
کویر قلب من هنوز به اشتیاق حرف هایت خواب باران می بیند .
کاش گفته بودم هراز گاهی چشمانت را باز کنی و روبروی همه فراموشی ها قاب بزرگ نگاه در انتظارم را ببینی
کاش گفته بودم !
...
شبانگاهان لب دریاچه می رفتم
و می گفتم به خود
او یک شب آنجا دیده خواهد شد
من او را پیش از این هرگز ندیده
نام او را نیز نشنیده
ولی انگار باهم روزگاری آشنا بودیم
نمی دانم کجا بودیم
که من در نیلی چشمان او
او در کبود رود شعر من
زمان ها در شنا بودیم
شبی آمد ولیکن دیروقت آمد
نه فانوسی نه مهتابی
هوا بی تیره بود و دامن دریاچه پر طوفان
سوار قایقی گشتیم و بر خیزاب ها رفتیم تا دیری
ولی دردا چه تقدیری
من او را باز هم نشناختم
زیرا که شب تاریک بود و موج نیرومند
از آن سو قصه تلخی ست
ای افسوس ، ای اندوه
او را موج ها بردند
و اینک هر سحر در قلب من نیلوفری نمناک می روید
(( مفتون امینی ))
ای کش گفته بودی جیلی خوب من تو کشتی عزیزم
موزیک ملایم وبلاگه شما خیلی برای من آرامش بخش بود به طوری که صبح وبلاگ شما رو وقتی باز کردم ساعت 5 بعد از ظهر بستم چون خیلی موزیکه آرامش بخضیه اگه میشه منو راهنمایی کنید که این موزیکو تههیه کنم را اسمشو بگید یا برای من به میلم بفرستیئد خیلی ممنون میشم........لطف میکنید.........